کد مطلب:125515
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:352
امام مشرق و مغرب
بیا بیا قدمی نه چو گل به صحن چمن
چو غنچه چند توان بود پای در دامن؟
كنون نبیند آب روان كسی در جو
نه ز آنكه آب نباشد، خود این نگویم من
برای آنكه بدان گونه شد چمن خرم
كه از تحیر او آب ماند از رفتن!
زمین لطیف و از او لاله های نورسته
چنان نمایان كز شیشه باده ی روشن
زمین نیارد از این بیشتر نهفتن گل
بلی به گل نتوان آفتاب اندودن
ز عكس لاله شده ست آب سرخ، یا بلبل
ز بی وفایی گل گریه كرده در گلشن؟!
دهان لاله ز شبنم پر است، تا دارد
ز آرزوی زمین بوس شه، پرآب دهن
امام مشرق و مغرب، یگانه ی عالم
كه همچو نامش، اخلاق پاك اوست حسن
[ صفحه 42]
گر آفتابش گویم، از این شرف خورشید
فراز كنگره ی عرش می كند مأمن
در این كه كرده مجرد فرشتگان را خلق
تبارك الله سری ست ز ایزد ذوالمن
كه گر چنین نبدی، وسع آن نداشت زمین
كه بهر طوفش چندین ملك كنند وطن
ز ماه و دریا گویند شاعران دایم
ز رای و همت ممدوح چون كنند سخن
من این دلیری هرگز نكردم و نكنم
كه ماه، روی سیاه ست و بحر، تردامن
خدا یگانا! آنی كه هفت گردون را
یگانه دری مثل تو نیست در مخزن
ز ملك قدرت، افلاك تسعه یك خیمه
ز شهر جاهت اقالیم سبعه یك برزن
خدای عالم ز آن چرخ را بلندی داد
كه گشت روضه ی پاك تو را به پیرامن
برای آنكه به لفظ تو نسبتی دارد
كنند مردم در گوش خویش در عدن
گهی كه كلك رقم می كند مدیح تو را
ز معجز تو اگر نبود ای امام زمن،
به روی صفحه نگیرد قرار لفظ، كه هست
حدیث مدح تو در لفظ، همچو جان در تن
[ صفحه 43]